پسری یه دختری رو خیلی دوست داشت که توی یه سی دی فروشی کار میکرد. اما به دخترک در مورد عشقش هیچی نگفت. هر روز به اون فروشگاه میرفت و یک سی دی می خرید فقط بخاطر صحبت کردن با اون� بعد از یک ماه پسرک مرد� وقتی دخترک به خونه اون رفت و ازش خبر گرفت مادر
پسرک گفت که او مرده و اون رو به اتاق پسر برد� دخترک دید که تمامی سی دی ها باز نشده� دخترک گریه کرد و گریه کرد تا مرد� میدونی چرا گریه میکرد؟ چون تمام نامه های عاشقانه اش رو توی جعبه سی دی میگذاشت و به پسرک میداد!
من تنها نیستم
عشق من
بارها شده از این که عاشقش شدم پشیمون شدم ولی این قدر فراموش کردنش برام سخت بود که دوباره عاشقش شدم
بارها شده منتظر یه اتفاق بودم و ثانیه ها مثل یه قرن میگذشتن ولی هیچ اتفاقی نیفتاد و زمانی که انتظارش رو نداشتم یه اتفاق خوب افتاد
فهمیدم که عشق تلخ ترین شیرینی روزگاره
فهمیدم در هر لحظه فقط بایدبه فریاد مغزم گوش کنم نیازی نیست دنبال راهی باشم چون خودش راهو نشونم میده
بارها شده داد کشیدم و گفتم اخه چرا خدایا ولی یه هو به خودم میگم مریم ناشکری نکن خودش بهتر میدونه
فهمیدم وقتی عاشق شدم چشمم رو روی خیلی کارها بستم و گفتم به عشقت خیانت نکن
قهمیدم که کلی کار که خیلی دوست داشتم انجام بدم رو ندادم چون عشقم اون کارو دوست نداره
بارها شده شب ها اینقدر گریه کردم که فرداش مجبور شدم تا ظهر به کامپیوتر خیره بشم تا کسی چشمام رو نبینه
وقتی تو تاریکی فاصله من و اون اندازه یه نفس بود گریه کردم ولی اون هیچ وقت نفهمید
فهمیدم وقتی عاشق شدم دو تا چشمام رو از دست دادم ولی قلبم یه عصا به دستم داد و خودش هم اون یکی دستم رو گرفت تا راهنماییم کنه
وقتی تو بالکن زیر افتاب داغ نشسته بودم و غرق عشق تو بودم و حتی یه ذره گرما رو حس نمیکردم یکی اومد و بلندم کرد و گفت مریم داغ داغ شدی منم گفتم چیزی گفتی
بارها ندونسته دلم رو شکستی ولی من تیکه های قلبم رو از رو زمین جمع کردم بارها دستم زخمی شد ولی گفتم اشکالی نداره اون هیچی نمیدونه
یه پسربچه کلاس اولی به معلمش میگه :
خانوم معلم من باید برم کلاس سوم
معلمش با تعجب میپرسه برای چی ؟
اونم میگه :
آخه خواهر من کلاس سومه اما من از اون بیشتر میدونم و باهوش ترم
توی زنگ تفریح معلمه به مدیر مدرسه موضوع رو میگه اونم خوشش میاد میگه بچه رو بیار تو دفتر من چند تا تست ازش بگیریم ببینیم چی میگه
معلمه زنگ بعد پسره رو میبره تو دفتر بعد خانوم مدیره شروع میکنه به سوال کردن
خوب پسرم بگو ببینم سه سه تا چند تا میشه اونم میگه نه تا
دوباره میپرسه نه هشت تا چند تا میشه اونم میگه هفتادو دو تا
همینجوری سوال میکنه و پسره همه رو جواب میده دیگه کف میکنه به معلمش میگه به نظر من این میتونه بره کلاس سوم.
خانوم معلم هم میگه بزار حالا چند تا من سوال کنم
میگه پسرم اون چیه که گاو چهار تا داره اما من دو تا دارم؟
مدیره ابروهاشو بالا میندازه که پسره جواب میده :
پا
دوباره خانوم معلمه میپرسه:
پسرم اون چیه که تو توی شلوارت داری اما من تو شلوارم ندارم
مدیره دهنش از تعجب باز میشه که پسره جواب میده :
جیب
دوباره خانوم معلمه سوال میکنه:
اون چه کاریه که مردها ایستاده انجام میدن اما زن ها نشسته و سگ ها روی سه پا
تا مدیره بیاد حرف بیاره وسط پسره جواب میده :
دست دادن
باز معلمه سوال میکنه :
بگو ببینم اون چیه که وفتی میره تو سفت و قرمزه اما وفتی میاد بیرون شل و چسبناک
مدیره با دهان باز از جاش بلند میشه که بگه این چه سوالیه که پسره میگه:
آدامس بادکنکی
دیگه مدیره طاقت نمیاره میگه بسه دیگه این بچه رو بفرستید بره دانشگاه
پر از موسیقی و شعرم
که از ریتم تو سرشاره
همون احساسیُ دارم
که از لحن تو میباره
به تبعید از تو تن دادم
که شاید سهم رؤیام شی
نه احساسم به تو کم شد
نه ترسیدم که دنیام شی
نترسیدم که تنها شم،میخواستم عاشقت باشم
تو میدونی و میدونم، که میشد لایقت باشم
سکوتت طعم گس میداد
تو این دُشواری بی وقت
من از سایه ای ترسیدم
که از این خونه داشت میرفت
صداتُ منعکس میکرد
فضـای خالـیِ خـونه
تا فهمیدم که تو میری
دیدم دنیام یه زندونه
نترسیدم که تنها شم،میخواستم عاشقت باشم
تو میدونی و میدونم، که میشد لایقت باشم